91/7/22
7:28 ع
یه پاییز دختران قالیباف آذربایجان:
پاییز آمد؛ موسم کوچ پرستوها
فصل شکفتن های آتش، فصل سوسوها
نیزارها همرنگ یال شیرها گشتند
آه از عبور غافل این گله آهوها
فصل بهار از چشم باغ افتاد اما زود
مالیده شد چون سرمه بر مژگان جاروها
پاییز شد...اما زنان ایل می بافند
نقش "بهارستان" به کنج سرد پستوها
...
این متن سرخ و این خطوط سیر می گویند:
سیرند از خون دلت انگار زالوها
در بند تار و پود قالی ماند انگشتت
دستت رها شد یک یک از بند النگو ها
با خال جادو ، چشم جادو، شیوه ی جادو
بخت تو اما همچنان در بند جادوها...
رضا شیبانی
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.